سلام مامانی
کوچولوی من ، الان که دارم واست می نویسم تو اندازه یه هلویی :)
دوس داشتم زودتر از اینا چیزایی رو که واست یادداشت کردم بذارم ولی نتونستم . این روزا هم ما هم مامان بزرگ اینا اساس کشی داریم . یه کم شلوغ پلوغه . خودمونیم عجب قدم پر برکتی داری عزیز دلم .
راستی امروز بابا جونی مدرکشو گرفت . هورا هورا هورا
این چند وقته خیلی فکرش مشغول بود . واسه فروش خونه و حال نداری منو درس و امتحان دانشگاهش و خرید خونه و اساس کشی و . . . ولی می دونی همه خستگیاش با یاد تو در می ره شیرین ترین عسل .
همه از این که یه پسر تپل مپل تو راهه خیلی خوشحال شدن ؛ آخه تازه چهار روزه که جنسیتت معلوم شده :) عمو علی که نگو حتما الان خیلی خوشحاله . ایشالا قدمای کوچولوت سبک باشه و عمو علی جون هر چه زودتر بیاد ایران . وقتی من ویار شدید داشتم همه مواظب و نگرانم بودن ، حتی عمو علی :) به عزیز جون سفارش منو کرده بود . نمی دونم محبتاشونو چجوری جبران کنم . بنده خدا عزیز همش مواظب خورد و خوراک منن . هر دفعه واسمون کیک و غذاهای خوشمزه وآآآآآآآش درست می کنن و واسمون دعا های خیر می کنن .
زهرا و فاطمه هم همش احوالتو می پرسن . عروس خانوم با این که سرش شلوغه حواسش به نی نی داییش هست و هوای زن داییشم داره .
راستی یه داداشی جیگر طلا هم تو راهه . خاله نجمه مهربون داره تو دلش بزرگش می کنه . همین که بیای یه هم بازیه ناز خوشگل هم داری .
پریا جون و محمد جونم که همش حالتو می پرسن . پریا جون یه نقاشی واست کشیده که توش خیلی تپلی . محمد کوچولو میاد سرشو میاره نزدیک شما میگه سلام نی نی پس کی میای ؛ خلاصه همه دوست دارن مامان بزرگا ، بابا بزرگ ،عمه های مهربون و عمو ها و بچه هاشون ، زن عمو ها ، خاله اینا و دایی فسقلیت .
بابا جونی هر روز زنگ میزنه احوالتو می پرسه و سفارش می کنه که مواظب خودمون باشیم .
نمی دونی چقد مهربونه :) تو این مدت که من یه کم حال خوشی نداشتم مث یه پرستار مهربون مواظبم بود ، واقعا مرد خانواده اس و قلبش برای ما می تپه . واست ایت الکرسی و سوره یوسف می خونه تا نی نی سالم و صالح باشی . محمدم همسر نمونه اس مطمئنم یه بابای نمونه هم میشه . محمد جونم خییییییلی دوست دارم ****
ریا نشه منم شروع کردم به قرآن خوندن ایشالا بتونم تو این نه ماه ختم قرآن کنم .
دایی کوچولو همش مواظب منه که یه وقت سرم درد نگیره و دلم چیزی نخواد . یه آبنبات گنده چوبی هم گرفته که بخورم شما خوشت بیاد ، البته نتونستم ولی نگهش داشتم .
بابا بزرگ واست روی سیب سوره یوسف خوندن و من خوردمش . همش واسه شما و پسر خاله کوچولوت دعا می کنن و قرآن می خونن . شما هم واسه همه ما دعا کن تو الان به خدای مهربون خیلی نزدیکی . کاش می تونستی خاطره های بهشتو واسمون بگی . . .
مامان بزرگ بزرگت که از خوشحالی دو تا نی نی همش شعر می گن و شادی می کنن . همش می گفت من می خوام بزرگ بزرگ بشم یه نوه کمه . همش تو فکر سیسمونی تو و آقا پویانه و لباسای خوشمل خوشمل واستون می خره .
این که نمی دونستیم پسر طلایی یا دخمل بلا خیلی سخت بود ولی شیرین . روز و شب به تو فکر می کردم . دو بارم خوابتو دیدم . هنوز نرمی دست و پاتو توی دستام حس می کنم . شیرین و آروم بودی . نه چاق نه لاغر و خیلی خیلی خوش اخلاق .
شیرین ترین جدایی وقتیه که تو از من جدا بشی و بیای تو بغلم تا روی ماهتو ببینیم مامانی .
عزیزکم هنوز نیومده باعث یه عالمه شادی و شور شدی ؛ امیدوارم همیشه سالم و شاد باشی .
ازت ممنونیم که حس بابا و مامان شدنو بهمون هدیه کردی .
ای همه خوبی همه پاکی
تو کلام آخر من
ای تو پر از بهونه عشق
تو شدی دلیل موندن
(( دست علی (ع) یارت پسرم ))